|
دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : قدمی
شاید گناه من بود بهت نگفتم که بمونی خیلی دلتنگم اما تونمیدونی من باتموم عشقم بغلت میکردم توبارون هیچوقت یادم نمیره خاطره هامون اگه توام مثل منی نمیتونی دل بکنی پس دیگه وقتشه برگردی کم کم حیفه دوربمونیم ازهم من هنوزم زیر بارون منتظرتم
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : قدمی
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 20:10 :: نويسنده : قدمی
برای خودت زندگی کن کسی که دوستت داشته باشد باتو میماند وبرای داشتنت می جنگند اما اگر کسی دوستت نداشته باشد باهر بهانه ای میرود!!! جایی هست که دیگه آدم کم میاره جایی که فقط دلش یکی رو میخواد که درکش کنه من الان اونجام توکجایی؟؟؟؟
چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, :: 14:12 :: نويسنده : قدمی
نوبت من شده بود
که معلم پرسید صرف کن رفتن را و شروع کردم من رفتم رفتی رفت...
و سکوتی سرسخت
همه جا را پر کرد سردی ِ احساسش فاصله را رو کرد آری رفت و رفت و من اکنون تنها مانده ام در اینجا شادی ام غارت شد من شکستم در خود سهم من غربت شد من دچارش بودم بغض یک عادت شد خاطرات سبزش روی قلبم حک شد رفت و در شکوه شب با خدا تنها شد و حضورش در من آسمانی تر شد اشک من جاری شد صرف ِ فعل ِ رفتن بین غم ها گم شد و معلم آرام روی دفترم نوشت تلخ ترین فعل جهان است رفتن
جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : قدمی
عشق بيداد من باختن يعني لحظه عشق
جان سرزمين يعني يعني
زندگي پاک عشق ليلي و
قمار من مجنون
درعشق يعني...شدن
ساختن عشق
دل يعني
كلبه وامق و
يعني عذرا
عشق شدن
من عشق
فرداي يعني
كودك مسجد
يعني الاقصي
عشق من
عشق آميختن افروختن
يعني به هم عشق سوختن
چشمهاي يكجا يعني كردن
پر ز و غم دردهاي گريه
خون/ درد بيشمار
عشق من
يعني الاسرار
كلبه مخزن
اسرار يعني
پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 19:18 :: نويسنده : قدمی
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی سی دی فروشی کار میکرد اما به دختر در مورد عشقش هیچی نگفت.هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی میخرید فقط به خاطر صحبت کردن با اون...
بعد از یک ماه پسر مرد... وقتی دختر به خونه ی پسر رفت و ازش خبر گرفت مادر پسر گفت که او مرده و دختر رو به اتاق پسر برد... دختر دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دختر گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسر می داد..
پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : قدمی
یه دوست معمولی وقتی میاد خونتون مثل مهمون رفتار میکنه. یه دوست واقعی در یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه. یه دوست معمولی هرگز اشکای تو رو ندیده. یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه. یه دوست معمولی اسم کوچک پدر و مادر تو رو نمیدونه. یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونا رو هم تو دفترش داره. یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت میاره. یه دوست واقعی زودتر میاد تا بهت کمک کنه و دیرتر میره تا به کمکت همه جارو تمیز کنه. یه دوست معمولی متنفره از اینکه وقتی رفته بخوابه بهش زنگ بزنی. یه دوست واقعی میپرسه که چرا یه مدت طولانیه زنگ نمیزنی؟ یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی. یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلات را حل کنه. یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه. یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعوا هم زنگ میزنه. یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره. یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی. یه دوست معمولی از درونت بی خبره. یه دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه.
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : قدمی
سلام خداجون... منم بنده ی خطاکار تو منم همون کسی که همیشه میبخشیش و از گناهاش چشم پوشی میکنی شاید الان دیگه خیلی خوب منو نشناسی حق داری...خیلی تغییر کردمـ من همون دختری هستم که همه آرزو میکردن یه بچه مثه من داشتن من همون دختری ام که همیشه نمازاشو میخوند،همیشه باتو حرف میزد،فقط درداشو به تو میگفت... با ایمان،با ی قلب پاک،با دل روشن همون دختری که تورو کامل تو قلبش احساس میکرد،تورو حس میکرد،حس میکرد که همیشه تو تکیه گاهش هستی همون دختری که توی خیابون فقط به پایین نگاه میکرد...حیا داشت،شرم داشت... کسی که هیچوقت با پدرومادرش بدرفتاری نمیکرد... دختری که همیشه کتاب دعا دستش بود دختری که خدارو دوست داشت و خدا هم اونو دوست داشت اماحالا... همه چیز برعکس شده از کلاس پنجم دیگه من اون دختر نبودمـ دختری شدم که فک نکنم کسی بخواد همچین بچه ای داشته باشه! نماز و دعا و دین و ایمانم همه از بین رفت... شیطون وارد اون قلب پاک شد شاید الان ازخودم جلف بازیایی که بقیه درمیارنو وسط خیابون درنیارم اما ب خوبی اون موقع نیستمـ آروم،باادب...نیستم شاید شیطون دوستای اولم بودن که... چون توی ابتدایی میناواقعا دختر خوبی بود باهم میرفتیم نماز...یادش بخیر اون باعث شد که من ایمانم قوی تر بشه اما دوست اول راهنماییم ولی ایناها که تقصیر اون نیست من نباید به حرفاش گوش میکردمـ من به شیطون اجازه دادم وارد قلبم بشه کثیفی و سیاهیو توی قلبم احساس میکنم ولی خدا جون اینو بدون که هنوز دوست دارمـ خداحافظ
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 14:39 :: نويسنده : قدمی
تو همانی هستی که همیشه به او می اندیشیده ام تو برای من مهم ترینی در تمام جهان تو همانی که دوست می دارم.
به شما چشم داده اند اگر آن را بگشایید گوش بخشیده اند اگر آن را بشنوید و راه را نشان داده اند اگر آن را بیابید
در اوج رنجها چنین بگویید: پروردگارا می دانم که گره از کارم باز می کنی تو را شکر می گویم.
ایمان بدون عشق شما را متعصب وظیفه بدون عشق شما را خشن قدرت بدون عشق شما را خشن و زندگی بدون عشق شما را بیمار می کند
شما می توانید گلی را زیر پا له کنید اما محال است بتوانید عطر آن را در فضا محو سازید.
کاش از تمبر یاد می گرفتیم چون تا رسیدن به مقصد به نامه می چسبد!
رئیس سرخپوستان خدای خودش را اینطور قسم می دهد: ای خدای بزرگ به من کمک کن که هر وقت خواستم درباره راه رفتن دیگری قضاوت کنم قدری با کفشهای او راه بروم
خدایا ! من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری ! من چون تویی دارم و تو چون خود نداری !!
گفتند : شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی ! گفت : نه ! شکست یعنی من باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم .
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : قدمی
باز سرزمین بی حاصل قلبم تشنه باران است باز نگاه نمناکم در جستجوی شبنم آرمیده در سایه گلبرگی است باز لبهای ترک خورده ام رهسپار چشمه ساری در دوردست زمین است باز پاهای خسته و بی قرارم مشتی آب می خواهد تا بیقراریش را جا بگذارد باز دستانم ، چون پروانه با ل گشوده رو به آسمان است کاش بغض آسمان ترک بردارد کاش آسمان اشکهایش جاری شود کاش باران ببارد همه ذرات تنم قطره ای باران می خواهد
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : قدمی
باارزش ترين احساس يك انسان عاشق عشقه!
پس يادت باشه بااحساس هيچ انسان عاشقي بازي نكني...
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 14:16 :: نويسنده : قدمی
كاش انقدربزرگ شده بودي كه شهامت گفتن حقيقت روداشتي نه اينكه بادروغهايت خامم كني...
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : قدمی
هم دیگر را یافتیم
من در انتظار تو پیر شدم
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : قدمی
بغض میکنم زمانی که میدانم روزی برایم خاطره میشوی
دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : قدمی
من یک دخــــــترم ...!
دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : قدمی
عشق زنان وعشق مردانعشق زنان با عشق مردان بسیار متفاوت است. در زنان نیازها و تمایلات
جنسی در عشق، نقش نخست را بازی نمیکند. اما در مردان این عنصر نقش اصلی را ایفا مینماید. بهمین دلیل مردان پس از مدتی با یک زن بودن از او سیر میشوند و بدنیال معشوقی تازه میگردند، و البته این امر را بیشتر "طبیعی" باید دانست تا ماحصل "پدرسوختگی" مردانه. اما چون موضوع عشق در زنان "یار" و یاری و یاوری ست، عشق زنان پایدارتر است مگر آنکه مرد را یار و یاور نیابند، یا او را برای یاری ضعیف ببینند. برای "زن"، فرزندانش همه چیز او هستند، زن به هنگام انتخاب همسر بدنبال کسی بعنوان تکیه گاه برای بزرگ کردن کودکانش در آینده میگردد ، و بهمین دلیل اولین سوال از داماد اینست: «آقا شغل شون چیه؟» اما اگر مردی بدنبال همسر بگردد، با این جملات از دیگران آدرس همسر آینده اش را می پرسد:« یه زن خوشگل و خوش بر و رو سراغ ندارید؟» عشق مردان عشقی ست مبتنی بر کمیت یعنی «هرچه بیشتر بهتر» و در زنان مبتنی ست بر کیفیت « هر چه بهتر، بهتر».
جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 17:26 :: نويسنده : قدمی
وقتي در تنهايي خودم قدم ميزنم
پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : قدمی
گاهی دلتنگ میشوم،
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : قدمی
دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو ازاون كه عاشقــــت بود بشنواين التماسرو ــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ ـــــــــــ ـــــــ ــــ ـ
یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : قدمی
کسایی که الان دارید این وب را نگاه میکنید نظر یادتون نره
جمعه 1 دی 1391برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : قدمی
سلام به دوستان عزیز خودم امیدوارم از این وب لذت کافی را برده باشید دوستان عزیز این وب دلرای صفحات جداگانه است لطفا به صفحه های دیگر هم سر بزنید...............................در ضمن نظر یادتون نره
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 14:17 :: نويسنده : قدمی
*پسرایی که جدیدا شلوار قرمز و تی شرت سبزو کفش نارجی میپوشید... آخه مگه اسمارتیز هستین شما؟؟این چه کاریه؟ *ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺍﻝ *پیدا کردن یه پسر وفا دار...از پیدا کردن یک مارمولک پرنده ی ..سخن گوی..سرخابی..تو اقیانوس آرام ..سخت ترههههههههههه....!!!! *داداشاي گل جون هركي دوس دارين يه ذره به فكرمردمم باشين ديگه... *تو بهشت قرار بود هر کی زن ذلیله بره جهنم *داریم کم کم نزدیک میشیم به روزی که یه پسر از خودش عکس بزاره زیرش *ای خداااااااااااا *بلاخره بعد سالها یه پسر خوب پیدا کردم ! توجه کردین بعضی از پسرا بعداز چند ماه که بازور میرن حمام وقتی میان بیرون رد میشن انگار مهتابی از جلوتون رد میشه؟
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : قدمی
آیا می دانید!
اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد. این نشانه ی ادب و فرهنگ آقایونه
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : قدمی
اشتباه از من بود ،
پر رنگ نوشته بودمت
به سختي پاك مي شوي !
ولي بالاخره پاكت ميكنم...
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 20:25 :: نويسنده : قدمی
كاش آدم ها يكم جرات داشتن!
گوشي رو برمي داشتن و زنگ ميزدن و ميگفتن:
ببين، دلم واست تنگ شده!
واسه هيچ چيز ديگه اي هم زنگ نزدم...
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : قدمی
چند روزی میشود که رفته ای
امابیچاره دل............ هنوز کنار جاده ایستاده است چشمهایم رفتنت را دیدند وباورکردندو باریدند........
اما دل را چه کنم که هنوز........ به انتظار نشسته است آیا امیدی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : قدمی
شراب هم به مستی ام حسادت می کند
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : قدمی
ايــن روزهـــايم به تظاهر مي گذرد.... تظـاهر به بي تفـــاوتي.... تظاهـــر به بي خيــالي.... به شــادي.... به اينكـــه ديگر هيچ چيـــز مهم نيستــــ.... امــا.... سختــــ مي كاهد از جــانم اين نمايشــ ...
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : قدمی
روزگارم ابری است، تنها بی قراری ام دلتنگی توست. ساعتها و ثانیه هارا به انتظار نشسته ام تا روز موعود فرا رسد و رخ زیبایت را نظاره کنم. دیگر تاب و توان این چنین دلتنگی را ندارم، هر لحظه آغوش تو را می خواهم. پاهایم شاید توان راه رفتن را نداشته باشد اما به عشق تو لنگ لنگان می آیم. بیشتر بخند، این دل من آنچنان بی تاب شده که فقط با خنده های تو آرام می گیرد. هر بار موسیقی صدایت را می شنوم رنگ از رخساره می بازم، بدنم سست می شود، نگاهم خیره.... نمیدانم این دیگر چه دلتنگی است که حتی صدایت مرا بیتابت تر می کند، فقط تورا میخواهم... میخواهم ساز صدایت همیشه در گوشم نواخته شود، در آغوشت بنشینم و تو برایم از رویاهای سفیدت بگویی. برایم از مداد رنگی احساست بگو، از آن آبی بی نظیر که چون حاله ای نورانی دور قلبت را گرفته... برایم از کوله پشتی غصه هایت بگو، بگو چه چیز تورا می رنجاند، برایم حرف بزنم طوطیای من. برایم از داغی عشقت بگو که عجیب محتاجش هستم، بگو ای فرشته آسمانی من، بگو
کمی خسته، کمی نالان مینویسم به عشق تو بر این کاغذ کاهی
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 14:7 :: نويسنده : قدمی
روزی خواهد رسید... که دیگر نه صدایم را بشنوی... نه نگاهم را ببینی... نه وجودم را حس کنی... ... و میشویی با اشکت سنگ قبر خاک گرفته ی مرا... و آن لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نا گفته ام را میفهمی ولی...من...دیگر...نیستم...
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : قدمی
یه دفعه
عجیب ادمو اروم میکنه
به سلامتی کسی که به
خاطر منافع تو میگه دوستت ندارم
ولی برات میمیره
و تو تنهایی برات اشک میریزه
امیدوارم یه روزی بیای و ببینی
وبفهمی که اینو تقدیم تو کردم
بعضی اشک ها هستن بی دلیل
بی بهانه
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 23:5 :: نويسنده : قدمی
نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : قدمی
موهاش همیشه سیخه چت میکنه همیشه پول از خودش نداره دی اند جیشو میپوشه زنگ میزنه به دافش که من دوست میدارم صورت رو کردی میک آپ تو کافی شاپ،می خنده بهم میگن خدایی! همه رو من حریفم هزارتا داف فدامن ولی تویی نگارم اگه مشکل نداری |